____ღ مسافر مهتـــاب ღ____
در زمین عشقی نیست که زمینت نزند آسمان را دریاب... این بار تو بگو که ♥
سکوت کن نازنين، سکوت کن فريادت را چنين جماعت منگ جز به سکوت بر نخواهند تافت آغوشت را فروگير مهربان بازوانت را فروگير نوازشی نکرده دستانت را قطع میکنن تا نوازشی نکنی! به چه مي خندي تو؟ غرورم را مي شكني. و باز من بي تفاوت دوستت مي دارم. به خاطر همان غرور لعنتي ات!! دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد صبركن سهراب! گفته بودى قايقى خواهى ساخت. . . قايقت جادارد؟! من هم ازهمهمه ي اهل زمين دلگيرم!!! به زخمهایم می نگری ... ؟! درد ندارند دیـــــــــــــــگر ... زنده ام نـــــــــــکن ... ! تو رفتی رد پایت در دلم ماند بین رفتن و موندن هر وقت که بین رفتن یا موندن مردد بودی روزهای دلتنگی... این روزها چقدر دلم برایت تنگ می شود ...
"دوستت دارم"
نترس.....
من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
به مفهوم غم انگيز جدايي؟
به چه چيز؟
به شکست دل من يا به پيروزي خويش؟
به چه مي خندي؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
يا به افسونگري چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه مي خندي تو؟
به دل ساده ي من که دگر تا ابد نيز به فکر خود نيست؟
خنده دار است.....
بخند!
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
وه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دلافگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارندهٔ غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آنکه پرنقش زد این دایرهٔ مینایی
فکر عشق آتش غم در دل زد و سوخت
روزی که رفتـــــــــــــــی ،...
مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد !
مرده ها درد نـــــــــــــــمیکشند ... !
حرف آخرم این اســـــــــــــــت ...
برنگرد دیـــــــــــــــگر !!
شکوه خنده هایت در دلم ماند
دلم را با سحر خوش کرده بودم
غروب ماجرایت در دلم ماند
شریک درد هایم بودی اما
غم بی انتهایت در دلم ماند
هزار و یک شبم چون باد بگذشت
طنین قصه هایت در دلم ماند
سپردی سر نوشتم را به پاییز
بهار با صفایت در دلم ماند
علی رغم سکوت ساده من
سفر کردی صدایت در دلم ماند
و حالا مثل یک رویای برفی
تو رفتی رد پایت در دلم ماند
شیر یا خط بنداز...
مهم نیست شیر بیفته یا خط ...
مهم اینه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه
یه دفعه بفهمی
دلت بیشتر میخواد شیر بیفته ، یا خط.......!
کسی نمی داند چرا ...
کسی نمی پرسد چرا ...
اما من سخت آشفته ام ... و چقدر بی تاب ...
می گویند این روزها عاشقی هم پیشه ای است نو ...
... ... ... اما من عاشقی پیشه نکرده ام ...
من پیشه ام عاشقی است ...
از آن روز که ابتدایی نداشت ...
من سال هاست که عاشق تو هستم ...
یادت می آید آن روزهای سرشار از شادی را ...
آه که چقدر خسته ام ...
و کسی نمی فهمد ... و نمی خواهد که بفهمد ...
مدتی است که می خواهم عاشقت نباشم ...
مگر می گذارد دل ...
چقدر دلم برایت تنگ است...
Power By:
LoxBlog.Com |