____ღ مسافر مهتـــاب ღ____
شب گریه های زار امانم نمی دهد نفرین روزگار امانم نمی دهد گفتم ز سوز دل بنویسم برای تو چشمان اشکبار امانم نمی دهد یکدم به چشم خسته من خواب ره نیافت سودای انتظار امانم نمی دهد هر صبح و شام زخم زبانها و طعنه ی پنهان و آشکار امانم نمی دهد دلتنگ پرسه های غروب خزان شدم افسوس... این بهار امانم نمی دهد صد بار توبه کردم و صد ره شکستمش چون نفس نا بکار امانم نمی دهد گفتم ز یاد می برمش بعد از این ، ولی این قلب بی قرار امانم نمی دهد
Power By:
LoxBlog.Com |